۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

آرتین در آمریکا

سلام
بزودی وبلاگ دوباره فعال خواهد شد و اطلاعاتی در مورد آرتین و دنیای اطراف او (ایران و آمریکا و ...) منتشر خواهد شد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

رويدادهای مربوط به 8 و 9 ماهگی آرتینی

سلام به همه عمو ها و خاله ها
از الان به بعد مامانی آرتين گلی رويدادهای مربوط به ارتين را مينويسد.
آخ که فضولی های آرتينی در خانه خودمان چقدر لذت بخش هست
مامانی، من و بابايی کلی لذت ميبريم. 
1-سفر آرتين به شمال.
اين دومين سفر ارتين به شمال بود به همراه مامان جون،بابا جون وخاله نيلی.ولی فرقش با سفر قبلی در اين هست که آرتين با مايو خوشگلش آبتنی 30 دقيقه ای کرد و در ضمن يک عالمه از خانم های خوشگل دور تا دورش را گرفته بودند و قوربون صدقش می رفتند.

چون خانم های خوشگل در دريا حضور داشتند نتوانستيم از آرتين در دريا عکس بگيريم و به درون اتاق اکتفا کرديم.
2-ريختن لباس ها و يا هر چيزی که دستش بهش برسد.
آرتين اين روزا دستش به هر چيزی برسه ميگيره و ميکشد،از لباس ها گرفته تا هر چيزی که روی ميز توالت،جا کفشی و...










































حتی به روکش های گاز هم رحم نميکند:





































3-رفتن آرتينی به سرزمين عجايب.
آرتينی توی هفته پيش 2 بار به سرزمين عجايب رفت.کلی ماشين بازی کرد فرمان ماشين ها رو ميگرفت و ميچرخاند بعد هم که من بغلش ميکردم با اعتراضش روبرو ميشدم.خلاصه براش جالب بود.

4-کشف کيف بابايی.
اينو که نگو وقتی بابايی کيفش را روی مبل ميگذارد آرتينی از فرصت استفاده ميکنه ميره سروقتش،درش رو باز ميکنه و اگه مبايل بابايی دم دست باشه برش ميداره.
5-زير ميز رفتن آرتينی.
ارتين ناناسی مامان اين روزها ياد گرفته زير ميز بره و خيلی از اين بابت خوشحال ميشه.
6-پارک رفتن آرتينی
آرتينی پارک را خيلی دوست داره البته بايد بگم بچه ها را خيلی دوست داره و به کارهای اونا خيلی توجه ميکند مثلا به عکس های زير توجه کنيد.فکر کنم همه کارهای بچه ها را در مغزش ثبت ميکند که هر موقع در توانش بود انجام بده.
 از پايين سرسره به بالا رفتن.




































7- پا خوردن
الف-قبل از خوردن پاخوشمزه
ب-در حال خوردن پا خوشمزه
ج-خوشحالی بعد از خوردن پا خوشمزه اش

 
 
 



8-شناخت تلويزيون
خودتون ببينيد:
به نظرتون داره چيکار ميکنه ؟


ببينيد:

 


























9-مراحل کشف در بوفه





 

 
 
 

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

تغيير تم وبلاگ - ايستادن و نشستن آرتين

سلام عمو ها و خاله ها
اول اينكه بالاخره بابائي وقت كرد و يك تم كودكانه واسه وبلاگم گذاشت.البته دست Blogspot درد نكنه كه اين تم ها رو پيشنهاد داده بود وگرنه بابائي اصلا نه حالشو داشت و نه وقتشو داشت كه CSS Programming كنه.(بابائي : به آرتين نگيد ها ولي خيلي هم تو CSS حرفه اي نيستم!!!)
دوم اينكه من ياد گرفتم با كمك وسايلي مثل مبل و كمد و بوفه بايستم (خودم پا نمي شم ها! بابا يا مامان بايد كمك كنن . من فقط خودمو نگه مي دارم!)
در اينجا شايد كنترل ما- هو- ار- ه باعث شده كه بتونم بايستم . آخه خيلي كنترل و گوشي تلفن و موبايل (مخصوصا موبايل بابائي كه خودم و ماماني واسش خريديم) رو خيلي دوست دارم :










































سوم اينكه بابائي به چارچوب در اتاقم تاب وصل كرده كه هر روز در چند نوبت تاب تاب عباسي مي كنم. خيلي حال مي ده.
بابائي و ماماني اصرار دارن كه من با هر دو دستم تاب رو بگيرم. اما به نظر من نيازي به هر دو دست نيست با يك دست و حتي بدون دست هم مي شه تاب تاب عباسي كرد. مي گيد نه خودتون ببينيد :

























































نمي ذارن من بدون دست تاب بخورم منو مي گيرن :







چهارم اينكه حدود 1 ماه پيش با ماماني سوار هواپيما شدم . اولش يك كم بد بود اما به مرور عادت كردم. همه مهماندارها به جاي اينكه از مسافرها پذيرايي كنن با من بازي مي كردن. تازه اولش پيش يك آقاي ريشو وخيلي اخمو بودم(فكر كنم از اين دولتي مولتي ها بود) اما مهماندارها من و ماماني رو بردن يه جا ديگه كه واسه خودم يك صندلي داشته باشم.كمربندم رو هم واسم بستن :




































چيه ؟ ‌بليط دارم ! ايناهاش :














اينم بليط قطارم كه اون دفعه رفته بودم ! :















پنجم : بالاخره تصميم گرفتم بشينم . آخه نمي شد خوب با اسباب بازي ها بازي كرد تا اينكه دل رو زدم به دريا و نشستم. البته مكعب هاي رنگي خلاقيت ذهني كه بابا مامان خريدن هم بي تاثير نبودن تو اين كار چون دوستشون دارم و مي خوام باهاشون بازي كنم ولي خوابيده نمي شد :
اي بابا دوباره دارن عكس مي گيرن :














اين قرمزه خيلي قشنگه : 
















تازه آواز هم مي خونم واسه خودم. آخه خيلي خوشحالم كه نشستم دارم با اين اسباب بازي هام بازي مي كنم . بابا و مامان هم كه مرتب عكس مي گيرن :


















ششم اينكه روز جمعه توسط ماماني و بابائي به مدت نيم ساعت به من آزادي كامل داده شد تا بشينم و با يك بشقاب و 2 قاشق و مقداري ماست هر كاري دلم مي خواد بكنم:
 حسابي بازي كردم :

خودم ماست خوردم :
















آواز خوندم :


چيه ؟ دوست دارم فهميدي ؟ آزاديه آزادي
مي خوام همه جام رو ماسسسسسسستي كنم.


البته بابائي و ماماني دور و برم روبا بالشت Child Proof كرده بودن . آزادي خرج داره ديگه Proof مي خواد!!!
و در پايان 2 عكس كه عمو عكاس تو مهد كودك ندا ازم انداخت رو مي ذارم اينجا.
راستي من يه مهدي مي رم كه خيلي خوبه. همه خاله هاش مهربونن و خيلي زحمت مي كشن. اگه خواستين كوچولوهاي نازتون رو بذارين مهد اينجا خيلي خوبه. (آدرسش : خيابان كاشاني . قبل از جنت آباد . كوچه كانون زبان - مهد كودك ندا . تلفن : 44087580 و 44087541) مرسي از همه خاله هاي مهد ندا كه خيلي واسه من زحمت مي كشن (مخصوصا خاله آذر كه مربي شيرخواره ها هستش).